جدول جو
جدول جو

معنی اسب کاره - جستجوی لغت در جدول جو

اسب کاره
کره اسب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ نِ)
شتافتن، تمام کردن. (تاج المصادر بیهقی). تمام گردانیدن. (منتهی الارب). به کمال رسانیدن: بعد از استیعاب ابواب آداب و استکمال جمال حال بخدمت آلتونتاش خوارزمشاه موسوم شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 284) ، نیکو کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ/ رِ)
اهل عمل. اهل کار. ظاهراً بیشتر درموقعی استعمال شود که بخواهند صلاحیت شخصی را برای کار و شغلی برسانند. (فرهنگ فارسی معین) :
ز ما ده برادر کس این کاره نیست
ملک را در این کار بیغاره نیست.
شمسی (یوسف وزلیخا).
چون زمین و چون جنین خونخواره ام
تا که عاشق گشته ام اینکاره ام.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
در تداول عامه، کسی که ارتزاق از راه کسب میکند. کسی که کسب جزئی دارد. بازاری
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رایض
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسب سار
تصویر اسب سار
جمع اسب ساران جانورانی افسانه یی که سر اسب و تن آدمی دارند
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهبانی و پرورشگری اسب، سورای براسب در حال سورای بر اسب: سال ششم ساقیی فرمودی به اسب داری و قدحی از میان در آویختی
فرهنگ لغت هوشیار
اهل عمل اهل کار. توضیح بیشتر در موقعی استعمال شود که بخواهند صلاحیت شخصی را برای کار و شغلی برسانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسب کار
تصویر کاسب کار
آنکه از راه کسب امرار معاش کند کسی که کسبی جزئی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابکاره
تصویر ابکاره
کشت و زرع کشاورزی حرث، (توسعا) مزرع مزرعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپل کاره
تصویر اپل کاره
فرانسوی چارشانه
فرهنگ لغت هوشیار
دارنده اسب صاحب اسب نگاهبان وپرورشگر اسب اسپ دار، فرمانده لشکر سردار سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابکاره
تصویر ابکاره
((اَ رِ))
کشت و زرع، کشاورزی، مزرعه، کشت
فرهنگ فارسی معین
پهن اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
افرادی که سری بزرگ دارند
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه ی حفاظت شده ی جهان نمای کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
بازیچه، سهل، آسان
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند سفید با گوشهای نوک تیز
فرهنگ گویش مازندرانی